نفس در گلو مانده

نفس در گلو مانده

نفس در گلو مانده



ثانیه ها هزار بار کش می آمد...به طرز دیوانه کننده ای زمان نمی گذشت...

توی ماشین با هم نشسته بودیم و به سمت مطب دکتر من می رفتیم و تو هر چه تلاش میکردی من توانایی آروم شدن نداشتم. خاطرات از جلو چشمانم کنار نمیرفت.

وقتی سال گذشته دوتایی برای دادن همین غربالگری اول جنینمان به مطب دکتر رفتیم...با کلی شادی و ذوق!...وحرف دکتر که با ناراحتی گفت : "متاسفم!"

همین رو از اون روزای سخت و دلگیر یادمه...

تنهایی من بعد از اون همه حس مادرانه و تلاش تو برای آرامش من و آرامشی که رفته بود!

و الان درست توی همون روز بودیم و قرار بود دوباره بریم غربالگری!

و تو همش میگفتی : " تاریخ تکرار نمیشه! و اون بار گذشته و این فندق توی دلم سالمه و میاد توی بغلمون..."

اما خب چه کنم؟! هرچه تلاش میکردم، نمیشد!

استرس و ترس و وحشت از تکرار اون روز به طرز عجیبی آزارم میداد.

انگار حرف هات رو نمیشنیدم!

نمیدونم اون روز چرا زمان نمی گذشت و هر چی چراغ قرمز بود، سر راه من وتو بود!

توی یکی از چراغ قرمزها، دستم رو گرفتی و گفتی : "خانومم! نفس بکش! الان خفه میشی ها!! " و من یادم افتاد چقدر سخت شده نفسم....

با خنده گفتی : "با این کار هم خودت رو به کشتن میدی هم بچمون رو !!"

راست میگفتی ، اما چه کنم که خاطرات رهایم نمیکرد!

بهت گفتم : "سخت نگیر! تا چند ساعت بعد که بریم دکتر و سونوگرافی رو بدم ، تکلیفمون مشخص میشه! "

دوباره راه افتادی و منم به این فکر میکردم که چرا نمیرسیم؟!!

و دوباره چهارراه بعد و چراغ قرمز...!!

چشمام رو بستم و سعی کردم تمرکز کنم بتونم نفس بکشم ، نفسی که حبس شده بود . و ناگهان احساس کردم شیشه ماشین پایین امده وبه حجم بزرگ از یه چیز خنک خوشبو روی قفسه سینه گذاشته شد . چشمام رو باز کردم چشمای خوشحالی رو دیدم که برات دست تکون میداد و ماشین حرکت کرد و منی که توی آغوش تمام گل های نرگس دختری گل فروشی سر چهار راه بود .

بازم آروم خندیدی گفتی خانومم نفس بکش ومن با حجم عمیقی از بوی خوب عشق که در وجودم لبریز شده بود نفس کشیدم .


نوشته شده توسط: ن. نیک کار

  خرید گل انلاین تهران گلفروشی انلاین موژان

  خرید گل انلاین تهران گلفروشی اینترنتی

  خرید گل پامپاس در تهران گلفروشی موژان

هرگونه کپی براداری از این نوشته باذکر منبع: سایت گلفروشی اینترنتی موژان  و نام نویسنده : ن. نیک کار بلامانع میباشد .

مطالب پیشنهادی

ای-خالق-هر-قصه-ی-من-این-من-و-این-تو

ای خالق هر قصه ی من این من و این تو

شاید باید هر گاه که خندیدی پناه بری بر گریه پس از آن شاید بها ی هر چیز هر چند کم بها به تندی باید پرداخت شود نکند زندگی خوشی بدهکارمان گردد. اه اه از تمام ثانیه ها که روحت را به فنا می دهند اه اه اه ازروزگار قحطی، قحطی همه چیز انسان کامل که هیچ انسان نص ...

شکر-خدا

شکر خدا

تا حالا شده بشینی و به چیزهایی که نداری فکر کنی . واقعاً به میزانی که به نداشته هایمان اهمیت میدهیم به داشته هایمان بها میدهیم ؟ میدونید از کجا این فکر توی ذهنم ریشه گرفت و تصمیم گرفتم روی کاغذ بیارم . چند وقت پیش یه جمله به چشمم خورد ،اون جمله این بود :(غ ...

گل-نرگس

گل نرگس

بازم یک روز سرد زمستونی بود! مثل تمام سالهای زندگیم... روز تولدم را دوست داشتم؛ دختر زمستون بودن را دوست داشتم و ... در کنار تو بودن را...! از کار که برگشتم به این فکر میکردم که آیا روز تولدم را یادت هست؟! وقتی در خونه را باز کردم، سردی خانه بهم یادآوری کر ...

نفس-در-گلو-مانده

نفس در گلو مانده

ثانیه ها هزار بار کش می آمد...به طرز دیوانه کننده ای زمان نمی گذشت... توی ماشین با هم نشسته بودیم و به سمت مطب دکتر من می رفتیم و تو هر چه تلاش میکردی من توانایی آروم شدن نداشتم. خاطرات از جلو چشمانم کنار نمیرفت. وقتی سال گذشته دوتایی برای دادن همین غربا ...

زندگی-خودش-میدونه

زندگی خودش میدونه

تا حالا شده توی زندگی بشینی و به چیزهای که نداری فکر کنی خدائیش اون قدر که به نداشته ها اهمیت میدیم به داشته ها بها میدیم ؟میدونید ازکجا این فکر توی وجودم ریشه گرفت و شد این نوشته و روی کاغذ اومد؟مدتی پیش یه جمله خوندم که نوشته بود (غصه میخوردم که چرا کفش ...

خدای-که-در-همین-نزدیکی-هاست

خدای که در همین نزدیکی هاست

هر چی هست فراتر از یک حس . فراتر از روز مرگی ، روز مردگی. حداقل یه تغییر جالبه. نیمه شب جمعه تویی و خواب و مهتاب! و باز حکایت چشم های خیره شده به یه گنبد فیروزه ای . یه حس خاص که نمیدونی گرمته یا سردته. توی دلت سکوت و توی وجودت آتش و هوا هم سرد سرد. ...