گل نرگس

گل نرگس

 عطر نرگس

بازم یک روز سرد زمستونی بود!
مثل تمام سالهای زندگیم...
روز تولدم را دوست داشتم؛ دختر زمستون بودن را دوست داشتم و ... در کنار تو بودن را...!
از کار که برگشتم به این فکر میکردم که آیا روز تولدم را یادت هست؟!
وقتی در خونه را باز کردم، سردی خانه بهم یادآوری کرد که تو روز تولدم را فراموش کردی! خونه همون بود که صبح ترکش کرده بودم! هیچ بادکنک و ریسه ای نبود!
به خودم دلداری دادم : "آخر تو این روزگار سختی که مردت همش داره میدوئه دنبال کار، اجاره خونه، قسط و هزار تا کار، واقعا چه توقعی داری!!؟"
اما راستش توقع زیادی نداشتم؛ یک یادآوری و یک شادی ساده؛همین!
لباسهام رو عوض کردم و رفتم توی اتاق خواب تا یکم استراحت کنم و برای شام فکری کنم.
یکم که دراز کشیدم، ناگهان احساس کردم بوی عجیبی توی خونه ام میاد! بویی که وقتی بهش توجه کردم، دیدم که خیلی شدیده!
نمیدونم‌اون بوی فوق العاده از کجا بود ولی ناگهان دلم هری ریخت! یه بوی عالی از اتاق خواب!!
"نکنه قبل از ورودم، کی توی این اتاق بوده؟!!
چقدر عطرش مست کننده است!!"
بغض شدیدی کردم! "یعنی سرت به جایی مشغول بود که روز تولدم را فراموش کردی و دقیقا توی این روز، کی تو اتاقم بوده؟! کی که عطر بی نهایت زیبایی داشت؟!"
آروم بلند شدم و شروع کردم با بغض توی خونه راه رفتن.
تمام حس های منفی توی وجودم را سعی کردم آروم کنم و منطقی باشم؛ اما عطر عجیب خانه ام نمی گذاشت!
شروع کردم به بو کردن...احساس کردم باید منشا آن را پیدا کنم. و بالاخره بعد از مدتی گشتن در خانه آن را پیدا کردم! چیزی که توی حمام پشتی خانه قایم شده بود و تو سعی کرده بودی از چشم من پنهانش کنی!
دسته گل بزرگ و زیبایی از نرگس !!
شاید با سالها نوشتن هم نتوانم شرح بدم حال اون لحظه خودم را... شادی، شرم و عذاب وجدان!
کلی حس خوب از تو و کلی گلایه از خودم که با یک بو تا کجاها رفته بودم و چقدر در موردت بد قضاوت کردم!
دسته گل را برداشتم...معلوم بود خیلی وقت گذاشتی تا جایی پنهانش کنی تا من نبینم و همین که از کار برگشتی من را سورپرایز کنی. اما امان از دست نرگس ها که تو را لو دادند!!
من از آن روز تو را بیشتر دوست دارم...
عطر نرگس ها را بیشتر دوست دارم...
راستی چه کسی گفته گل، هدیه ای ناپایدار و خراب شدنی است؟!
به خداوند قسم هنوز بعد از سالها از این ماجرا، گل نرگس که میبینم، دلم گرم میشود به مردی که سعی در مخفی کردن دسته گلی بزرگ در خانه داشت.
باقی هدایای آن شب را یادم نیست. از آن تولد یک گل ساده و یک بغل نرگس یادم هست که بعد برایم تعریف کردی که چقدر در خانه گشته بودی تا جای مناسبی پنهانش کنی!
این که صبح چند ساعت دیرتر به سرکار رفتی تا بتوانی دسته گل بزرگ و تازه ای از نرگس پیدا کنی؛ تا شب که برمیگردی، هدیه ات آماده باشد!

 و من فقط به صدایت گوش میکردم و شادی درون آن...که توانسته بودی من را غافلگیر کنی...!!

برای ارسال فوری گل در تهران  اینجا کلید کنید .

  مرکز خرید گل در تهران  خرید انلاین گل نرگس

گل فروشی انلاین تهران گلفروشی انلاین موژان .

نوشته شده توسط: ن. نیک کار هرگونه گپی براداری از این نوشته باذکر منبع: سایت گلفروشی اینترنتی موژان  و نام نویسنده بلامانع میباشد .

مطالب پیشنهادی

گل-نرگس

گل نرگس

بازم یک روز سرد زمستونی بود! مثل تمام سالهای زندگیم... روز تولدم را دوست داشتم؛ دختر زمستون بودن را دوست داشتم و ... در کنار تو بودن را...! از کار که برگشتم به این فکر میکردم که آیا روز تولدم را یادت هست؟! وقتی در خونه را باز کردم، سردی خانه بهم یادآوری کر ...

زندگی-خودش-میدونه

زندگی خودش میدونه

تا حالا شده توی زندگی بشینی و به چیزهای که نداری فکر کنی خدائیش اون قدر که به نداشته ها اهمیت میدیم به داشته ها بها میدیم ؟میدونید ازکجا این فکر توی وجودم ریشه گرفت و شد این نوشته و روی کاغذ اومد؟مدتی پیش یه جمله خوندم که نوشته بود (غصه میخوردم که چرا کفش ...

شکر-خدا

شکر خدا

تا حالا شده بشینی و به چیزهایی که نداری فکر کنی . واقعاً به میزانی که به نداشته هایمان اهمیت میدهیم به داشته هایمان بها میدهیم ؟ میدونید از کجا این فکر توی ذهنم ریشه گرفت و تصمیم گرفتم روی کاغذ بیارم . چند وقت پیش یه جمله به چشمم خورد ،اون جمله این بود :(غ ...

خدای-که-در-همین-نزدیکی-هاست

خدای که در همین نزدیکی هاست

هر چی هست فراتر از یک حس . فراتر از روز مرگی ، روز مردگی. حداقل یه تغییر جالبه. نیمه شب جمعه تویی و خواب و مهتاب! و باز حکایت چشم های خیره شده به یه گنبد فیروزه ای . یه حس خاص که نمیدونی گرمته یا سردته. توی دلت سکوت و توی وجودت آتش و هوا هم سرد سرد. ...

ای-خالق-هر-قصه-ی-من-این-من-و-این-تو

ای خالق هر قصه ی من این من و این تو

شاید باید هر گاه که خندیدی پناه بری بر گریه پس از آن شاید بها ی هر چیز هر چند کم بها به تندی باید پرداخت شود نکند زندگی خوشی بدهکارمان گردد. اه اه از تمام ثانیه ها که روحت را به فنا می دهند اه اه اه ازروزگار قحطی، قحطی همه چیز انسان کامل که هیچ انسان نص ...

نفس-در-گلو-مانده

نفس در گلو مانده

ثانیه ها هزار بار کش می آمد...به طرز دیوانه کننده ای زمان نمی گذشت... توی ماشین با هم نشسته بودیم و به سمت مطب دکتر من می رفتیم و تو هر چه تلاش میکردی من توانایی آروم شدن نداشتم. خاطرات از جلو چشمانم کنار نمیرفت. وقتی سال گذشته دوتایی برای دادن همین غربا ...